آسیب شناسی طلاق
تمامی انسانها در دایره محدود زندگی زناشویی خود به نوعی در معرض آسیبهای روحی و روانی قرار دارند. این اثر تاریخی با اوجگیری تجدد در قرن بیستم مکانیسم پیچیدهتری به خود گرفته و آسیبهای ناشی از این فرآیندها نیز بسیار پیچیدهتر شده است. شاید برای بسیاری از مخاطبان جراید مشاهده آمارهای روبه گسترش طلاق دادگاهی در هر جامعهای بویژه در جامعه ایران در سالهای اخیرجای تعجب داشته است؛ اما با کمی بررسی دقیقتر در نوع زندگیهای مشترک امروزی شاهد شکل جدیدی از طلاق هستیم، به نام طلاق روانی! طبیعی است که امروزه دیگر ایمنی به مفهوم گذشته برای هیچ کس در هیچ محدودهای وجود ندارد. منشاء زندگی انسانها تنها به خصوصیات فردی آنها برنمیگردد؛ بلکه تحت تأثیر عوامل و ابزار دور و اطراف خود نیز قرار دارد. امروزه در زندگیهای مشترک نه یک زن تابع مطلق در چارچوب تمایلات مرد خود است و نه یک مرد در مفهوم قبلی خود میگنجد. تمام این عوارض و تبعات ناشی از زندگیهای ابزاری امروزی شرایطی را برای بسیاری از زوجهای جوان فراهم میکند که از یک سو تحت تأثیر اختلافات شدید سلیقهای قرار میگیرند و از سوی دیگر بنا به برخی مصلحتها یا امکان جدایی برای آنها فراهم نیست یا نمیتوانند بسادگی از هم جدا شوند. دچار شدن به این حالت برزخی در زندگی را متخصصان روانشناسی غرب «طلاق روانی» لقب دادهاند.
خانواده ، نهاددیرپای اجتماع است که محل ومامن آسایش وآرامش جسم وروان آدمی به شمارمی آید. خانواده جزیی ازجامعه است وهربحرانی که جامعه رافراگیرد، خانواده رانیزتحت تاثیرقرارمی دهد. خانواده سنگ زیربنای جامعه وتنهانظام اجتماعی است که درهمه جوامع موردپذیرش می باشد.خانواده درجوامع گوناگون دارای نقش پایگاه ومنزلتی متفاوت است. خانواده ، اگرچه هسته ای کوچک ازاجتماع محسوب می شود ، ولی نقش آن درحیات اجتماعی انسان ها فوق العاده حائزاهمیت است . استواری وتحکیم روابط خانوادگی دربهبودروابط اجتماعی وکاهش مشکلات جامعه نقشی ارزنده ومثبت دارد .
نداشتن شناخت و آگاهی کافی زوجین از یکدیگر یکی از پیش زمینههای شکلگیری روانشناسی نابهنجاری در بطن خانوادههای نوپاست. تشکیل زندگی قبل از شناخت کافی و لازم، آرمانهای موردنظر در زندگی را به چالش برده و علاوه بر ایجاد فاصله، زمینه را برای بروز اختلالات دیگر در زندگی فراهم میکند. تعارض و فشارهای روانی ناشی از این کمبود بر هر دو طرف (چه زن و چه مرد)، بدبینی و عدم سازش غیررسمی را تقویت میکند. این چالشها و تنشها در بسیاری از زندگیهای مورد نظر در این تحقیق، بیشتر زمانی سر از شاخه زندگی درمیآورند که فرد یا افراد دیگری به نام فرزندان به کاروان این زندگی اضافه شدهاند و بعضا علایق دوجانبه؛ اما متفاوت پدر و مادر به فرزندان مانع جدایی رسمی و قانونی میشود؛ اما ادامه زندگی نیز نرمال نیست و متأسفانه بیشترین ضربات روحی از این جریان تند، متوجه همان فرزند یا فرزندان میشود؛ چرا که قطعا متوجه نزاعها، بگومگوها، بیاحترامیها، قهرها، دعواها و سایر مسائل حاشیهای والدین خود شده و در تحلیلهای کودکانه خود با نوعی ناکامی مواجه می شوند. طلاق بااین دید یکی ازغامض ترین پدیده های اجتماعی ، ارکان خانواده رادرهم ریخته وبیشتراثرات مخرب خودراروی فرزندان برجای می گذارد. طلاق گسستن وفروپاشیدن ونابودی کانون گرم وآرامبخش زندگی است که اثرات جبران ناپذیری براعضای خانواده می گذارد .فضای بی روح وکم نشاط خانوادگی ،گفتمان منفی ورفتارهای تحقیرآمیزوپرتحکم والدین واعضای خانواده نسبت به یکدیگروباتقویت نیروی گریزازمنزل موجبات تعلق ناپایداروالدین وفرزندان رابه کانون خانواده وبعضا فراروپناه بردن آنهابه کانون های مجاری وپرخطررافراهم می آورد. خانواده آشفته ومنفعل باویژگی ها وساختاری که دارد، به طورطبیعی دچاربن بست عاطفی وساختاری می شودوبه یک کانون درون تهی تبدیل می شود . کانونی که اعضای آن هرچندبایکدیگرزندگی می کننداماروابط وکنش متقابل مطلوبی باهم ندارندوعملاازحمایت های عاطفی وفکری یکدیگرمحرومند. خانواده هایی که به سادگی درمعرض طلاق عاطفی وازهم پاشیدگی قرارمی گیرندوفرزندان بی پناه وافسرده ومضطرب حاصل آن است( لازم به ذکر است که در موارد زیادی هم فرزندان کاملا توانمند و رشد کرده اجتماعی و فرهنگی و علمی و اقتصادی در فرزندان طلاق دیده میشود و طلاق فقط یک عامل از عوامل بسیار دیگر در رشد روانی شخصیتی افراد است)
پدیده طلاق، در جامعه امروز به عنوان یکی از آسیب های اجتماعی مطرح می شود که ریشه در تغییر و تحولات گوناگون فرهنگی، اجتماعی، زیستی و … دارد که با پیچیده تر شدن زندگی امروز، سطح آن نیز شدت یافته است با توجه به این که طلاق در گذشته نزد مردم، به عنوان یک امر مذموم و قبیح و در عین حال وحشت آور تلقی می شده، ولی امروزه می بینیم که طلاق، ابزار رایجی شده که به مدد آن، افراد خود را از وضعیت موجود رها می کنند. به طوری که نسل امروز ما نسبت به گذشته از پدیده طلاق، وحشت و استرسی به خود راه نمی دهد و این امر خیلی راحت در حال جا افتادن در جامعه است.
طلاق به عوان مساله اجتماعی یکی ازمهمترین پدیده های حیات انسانی است . طلاق ازنظر لغوی به معنی رهاشدن می باشد ودراصطلاح عبارت است از خاتمه دادن به زندگی مشترک زوجین ، طلاق رااغلب راه حل رایج وقانونی ، عدم سازش زن وشوهر، فروریختن ،ساختارزندگی ، قطع پیوندزناشویی واختلال ارتباط والدین بافرزندان تعریف کرده اند.گاهى طلاق تنها راه منطقى براى حل مشکل به نظر مىرسد. آنچه داراى اهمیت است نگرش متفاوت افراد جامعه نسبت به این پدیده است . طلاق پدیده ای است که برتمامی جوانب جمعیت، یک جانبه اثرمی گذارد بنابراین آسیب اجتماعی ناشی ازاین اقدام نه تنهامتوجه اعضای خانواده بلکه متوجه کل جامعه ونسل آینده می باشد .
تعریف طلاق
انحلال رابطه همسرى در ازدواج دائمى را که بعد از آن از نظر رعایت حقوق و تکالیف مربوط به زناشویى مسئولیتى براى دو همسر نخواهد بود، طلاق مىگویند.
ولی دراصطلاح ، اگر ازدواج را قراردادى بین دو شخص براى زندگى مشترک بدانیم ، این قرارداد همواره دائم نیست و گاهى بنا به دلایلى فسخ مىشود. جریان فسخ قرارداد بین یک زوج را اصطلاحا طلاق مىگویند.
هیچ دختر و پسرى در آغاز زندگى و در پاى سفره عقد تصور نمىکنند که ممکن است روزى مشکلات چنان بر او غلبه کند و شرایطى بر او تحمیل شود تا دادخواست طلاق داده و به زندگى مشترکش پایان دهد.
طلاق احساس باخت و یا بازنده بودن درارتباط زناشویى است ، که طرفین آن براى رهایى از این احساس اقدام به جدایى مىکنند. طلاق دلایل گوناگونی دارد، این دلایل متناسب باموقعیت ،طبقه وجایگاه اجتماعی زوجین متفاوت است . شناخت عوامل موثردرشکل گیری این پدیده ازکنترل وکاهش آن نقش بسزایی خواهدداشت .
علل وعوامل طلاق
طلاق پدیده ای اجتماعی است و همانند سایر پدیده های اجتماعی متأثر از یک عامل نیست ، بلکه مجموعه ای از عوامل در آن دخالت دارند.
طلاق می تواند دلایل فراوانی داشته باشد و شناخت عوامل موثر در طلاق نقش بسزایی در کاهش آن دارد.
عوامل روان شناختی:
عوامل روانی فراوانی در وقوع طلاق دخیل هستند، اما در این مجال چند مورد از آن را بررسی می کنیم:
۱- عدم تفاهم: وقتی ا ز زن و شوهری که از هم می خواهند جدا شوند می پرسیم : علل طلاق آنها چیست؟ می گویند : با هم تفاهم نداشتیم . وقتی منظورشان را از بیان این علت می پرسیم، دلیل قانع کننده ای ندارند. از مفاهیمی همانند اینکه او مرا درک نمی کند، ما با هم هیچ شباهتی نداریم، او مرا دوست ندارد، او خانواده اش را به من ترجیح می دهد، وابستگی فراوانی به خانواده اش دارد و… حرف می زند.
اما این عدم تفاهم می تواند دلایل فراوانی داشته باشد از جمله این موارد:
الف) ازدواج اجباری
ازدواجی که به صورت اجباری و فقط به خواسته یکی از والدین یا هر دو باشد و تمایلی از سوی زوجین برای این ازدواج نباشد، در اکثر مواقع به شکست می انجامد. بدترین نوع ازدواج، ازدواج تحمیلی است. انسان در مقابل تحمیل، موضع گیری می کند. به ظاهر فردی مطیع و در باطن عصیانگر است .
ب) عدم بلوغ اجتماعی
برخی از ازدواجها که به صورت عاشقانه و علاقه طرفین به ازدواج همراه بوده، اما باز هم بعد از مدتی شاهد فروپا شی این ازدواج هستیم
وقتی به عمق این طلاق می پردازیم متوجه می شویم دختر یا پسر یا هردوی آنها هنوز به درجه ای از رشد اجتماعی نرسیده اند که بتوانند یک زندگی مشترک را اداره کنند. آنها ازدواج را وسیله ای برای پایان بخشیدن به مشکلات خود می دانند، آنها زندگی را آرمانی می خواهند و می خواهند زندگی را به صورت ساخته شده تحویل بگیرند، نه اینکه زندگی را بسازند.
در صورتی که زیبایی زندگی به این است که مشکلاتش را خودت حل کنی و آن را خودت بسازی رساندن
دختر و پسر جوان به حد بلوغ اجتماعی در درجه اول بر عهده والدین است و در درجه دوم، ایجاد تغییر در نگرش افراد در شرف ازدواج نسبت به زندگی مشترک است.
ج) توقعات بی جا؛
امروزه زرق و برق های فراوان، مانند سمی بر خانواده ها پاشیده می شود و زوجین برای تهیه این زرق و برقها، غرق در آن شده و از همدیگر غافل شده و به صورت ناخودآگاه به اختلافات خود دامن می زنند. این افراد با ندیدن جنبه های مثبت زندگی خود و دیدن جنبه های منفی این زرق و برقها، دچار کشمکش شده و وقتی زندگی خود را از دست می دهند تازه می فهمند چه بر سرشان آمده است.
د) چشم و هم چشمی؛
مقایسه زندگیها با یکدیگر بیانی دیگر است که زندگی های زیبا را تبدیل به ویرانه می کند ، اگر زوجین دچار چنین حالتی شوند، تحت هر شرایطی به آرامش نخواهند رسید. پس بهتر است برای رسیدن به آرامش خود، شرایط زندگی مان را بپذیریم.
۲- عوامل اقتصادی:
مسائل مالی و اقتصادی می تواند یکی دیگر از عوامل طلاق باشد.
از نظر بسیاری از مردم نبودن حمایت های بزرگترها عامل طلاق تلقی می شود، در اینجا باید به این نکته اشاره کنیم که: در یک زندگی زناشویی زوجین اگر همدیگر را دوست داشته باشند و منطقی فکر کنند می توانند با داشتن حداقل امکانات به خوشبختی برسند.
پس قناعت و پذیرش موقعیتها و وضعیت طرفین می تواند عامل مالی و اقتصادی را خنثی کند، اما متاسفانه به دلیل اینکه اکثر جوانان بدون نگاه کردن به خود و فرد مقابل، توقعات آرمانی را برای زندگی زناشویی تصور می کنند که به عمل رساندن آن غیرممکن است با گذشت مدتی از زندگی مشترک، این زندگی به طلاق ختم خواهد شد.
۳- عوامل ارتباطی:
عوامل ارتباطی همان ارتباط و رفت و آمد با خانواده همسر(والدین، خواهر و برادر و بستگان) و نگرشی است که این دو نسبت به هم دارند.
شاید بتوان این عامل را در جامعه از مهمترین علل اختلافات زناشویی دانست. جایی که خود زوجین با هم اختلافی ندارند، مسائل فرعی دیگری همانند ارتباط با خانواده همسر، مشکلات فراوانی را ایجاد می کند.
۴- اختلالات عاطفی و روانی:
ابتلای یکی از زوجین و یا هر دوی آنها به اختلالات روانی و عاطفی می تواند باعث از هم پاشیدگی یک زندگی مشترک شود.
۵- اعتیاد:
یکی دیگر از عوامل تاثیرگذار در طلاق، اعتیاد زن یا مرد به مواد مخدر است. تاثیر این عامل تا زمانی است که زن یا مرد از زندگی خود کاملا جدا شده و فقط به دنبال تامین مواد مخدر خود باشند.
۶- خانواده های متزلزل :
در این نوع خانواده ها فرصتی برای تربیت فرزندان وجود ندارد و آنان به حال خود رها شده اند. اعتیاد و طلاق دارای رابطه ای دو جانبه می هستند، یعنی نه تنها اعتیاد موجب طلاق می شود، بلکه طلاق نیز می تواند یکی از علل اعتیاد به حساب آید.
7- ازدواج مجدد توسط زوج:
مردی که مبادرت به ازدواج دوم می کند، محبت را تقسیم می نماید و زن اول نیز حاضر نیست محبت را تقسیم شده بداند. چنین مردی بهانه گیر می شود ، این بهانه گیری، منجر به بد شدن شرایط زندگی برای زن اول می شود و به تدریج به سوی طلاق می رود و خود را بین طلاق و زندگی معلق و سر در گم می بیند و این حالت تعلیق، عدم ثبات در زندگی را برای وی به ارمغان می آورد.
8- تدلیس در ازدواج:
افراد بسیاری در آغاز ازدواج خود را واجد صفات و خصوصیاتی معرفی می کنند، که دارای آن نمی باشند.
9- دخالت دیگران:
دخالت دیگران در زندگی یک زوج ،علت ۲۰ درصد از طلاق ها می باشد .باید توجه کرد که مشورت دادن به زوج های جوان با دخالت کردن در زندگی آنان فرق می کند. مشورت باید با در خواست فرد باشد.
10- ترک زوج یا زوجه از منزل: که با فلسفه زندگی مشترک منافات دارد.
۱1- عوامل دیگر:
عوامل دیگر که می تواند در ایجاد طلاق موثر باشد را می توان اینگونه بیان کرد:
۱-عدم روابط جنسی ۲- خشونت ۳- تفاوت های فرهنگی ۴- اختلاف سن ۶- سوءظن ۷- دخالت دیگران در زندگی ۸- عدم علاقه ۹- ضعف اعتقادات مذهبی ( خشونت علیه زنان ، ۱۰- عدم صبروتحمل۱۱- بداخلاقی و… .
فالسام جامعه شناس آمریکایی سعی کرده است که علل بحران های زناشویی رادرچهاردسته زیرطبقه بندی کند :
1- عوامل موقعیتی وغیرشخصیتی مانندسلامت بدنی ، شرایط اقتصادی ، مداخله نزدیکان ، تولدفرزندناخواسته وبه عبارت دیگرگونه ای ازبدشانسی
2- نارسایی های شخصیتی دریکی اززوجین ، یاهردومانندگرایش های روان بیمارانه ، الکلیسم ، عقیم بودن ، گرایش های جنسی انحرافی وسایرعلائم انحرافات روانی
3- تفاوت هایاعدم تشابهات شخصیتی ازلحاظ سوابق ذهنی ، اجتماعی ، مذهبی ، هنری ویاحساسیت ها .
– عدم توافق نفس ها مانندگرایش های ناهمسان زوجین ومحرومیت های ناشی ازعدم توانایی ازدواج دربرآوردن انتظارات هرکدام
در این شرایط اگر دو طرف نتوانند بنا به شرایطی که وجوددارد از هم جدا شوند به ناچار مجبور خواهند شد با سخت ترین شرایط تا پایان عمر، زندگی خود را با طلاق عاطفی سپری کنند.
طلاق خاموش /طلاق روانی
طلاق خاموش یا همان طلاق عاطفی، نوعی از جدایی است که زن وشوهربدون این که به طوررسمی ازهم جداشوند، عواطف خودراازهم دریغ کرده وروی ازهم برمی تابند ،زیرادیگراعتمادواحساس بین شان نمی ماند. زن ومردبااین که دریک خانه زیریک سقف زندگی می کنند، باهم کارمی کنند،باهممسافرت می روندو… امادراصل دوانسان بیگانه وبی تفاوت وبی احساس نسبت به هم هستندوهرکدام شان به مسائل وامورزندگی خودگرم می شوند . در این نوع زندگی، تنها چیزی که زوجین را به هم متصل می کند قراردادی است که در ابتدای زندگی آن را پذیرفته اند، قراردادی که معمولاً هر دو طرف در زمان امضای بند بند موارد آن، مهر و محبتی را در دل احساس کرده اند اما پس از گذشت سالها، اکنون همین رابطه شیرین و گرم به سردی و خاموشی گراییده است.طلاق خاموش ، طلاق روانی و یا همان طلاق عاطفی و۱ژه ای است که درزندگی مدرن امروز بسیا ر به گوش می خو ر د،آن گونه که گاهی فکرمی کنیم تمام زیبایی زندگی مشترک درروزهای اول آن ، خلاصه شده است یعنی درست تاوقتیکه هردوطرف برای هم تازگی دارند و به نحوی درصدد جلب رضایت هم هستند اماباگذشت زمان وسایه انداختن سختی ها ومشکلات برزندگی ، بی تفاوتی وبی روحی برزندگی حاکم می شود وآن وقت است که طلاق عاطفی صورت می گیرد .
وکسلر هفت مرحله رابرای طلاق روانی /طلاق خاموش درنظرگرفته است:
۱٫ تلاش برای خلاص کردن خودازرابطه فرساینده ونامطلوب وغیرقابل تحمل
۲٫ سرخوردگی
۳٫ فرسایش وتخریب رابطه
۴٫ دورشدن ازتعهدات نسبت به یکدیگر
۵٫ جدایی جسمانی
۶٫ سوگ دراثرفقدان همسر
۷٫ کارشدیدجهت ترمیم زندگی
دکتر محمود دژکام روانشناس و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی طلاق عاطفی را این گونه تعریف می کند «در طلاق عاطفی دو نفر به صورت فیزیکی از یکدیگر جدا نمی شوند، بلکه کنار هم ز ندگی می کنند و شرایطی بر روابط آنها حاکم است که در طلاق متعارف وجود ندارد.
وی ادامه می دهد: «این اتفاق می تواند به صورت یک طرفه و یا دو طرفه و به مرور زمان رخ دهد و دوطرف بتدریج متوجه شوند که جذابیت، کشش و علاقه و عاطفه مثبتی که نسبت به هم داشته اند در بین آنها رنگ باخته است.
به عبارتی حساسیت ها، کنجکاوی ها و نگرانی هایی که آنها نسبت به هم نشان می دادند فروکش می کند و باعث ایجاد کرختی در بین آنها می شود و این احساس باعث می شود که همیشه یک طرف نسبت به رفتارهای دیگری شکایت داشته باشد، مواردی مانند درک نشدن، بی توجهی، اشتغال زیاد، تکروی و بی توجهی به نیازها و خواسته های طرف مقابل که معمولاً این شکایت ها بیشتر از جانب زنان نسبت به مردان صورت می گیرد، ضمن آن، که گاهی نیز مردان از انرژی و نشاط نداشتن همسر، بی علاقگی و فراموشکاری و بی دقتی درامور گله مند هستند.
به خصوص آن که مسائل استرس زا و اشتغال های فکری و فیزیکی و نبود آرامش در محیط زندگی و کار نیز باعث تشدید این موضوع می شود. بخصوص افرادی که به دلایل محدودیت های اجتماعی وداشتن فرزند نمی توانندبه راحتی ازهم جدا شوند ومجبوربه زندگی درکنارهم می شوند که حضورفیزیکی درزندگی است .
دژکام برو ز چنین مشکلاتی در جا معه ایرانی ر ا نتیجه گذر از جامعه سنتی به صنعتی می داند و اضافه می کند : « یکی ازمهمترین آسیب های ناشی از مؤلفه های متفاوت جامعه سنتی و صنعتی، گسسته شدن روابط خانوادگی و به سردی گراییدن روابط مثبت و شیرین خانوادگی است.دژکام بروز مشکلاتی چون مسائل استرس زاواشتغال های فکری وفیزیکی ونبودآرامش درزندگی وکار در جامعه ایرانی را نتیجه گذر از جامعه سنتی به صنعتی می داند و اضافه می کند: «یکی ازمهمترین آسیب های ناشی از مؤلفه های متفاوت جامعه سنتی و صنعتی، گسسته شدن روابط خانوادگی و به سردی گراییدن روابط مثبت و شیرین خانوادگی است. روابطی که با گذشت زمان و گذر از این پروسه منجر به متفاوت شدن خواسته ها، نگرش ها و نیازهای زن و مرد و متعاقب آن دور شدن آنها از هم شده است که در چنین شرایطی تنها وجود انگیزه ای خاص می تواند دو نفر را به زندگی در کنار هم وادار کند که معمولاً این انگیزه نیز وجود فرزندان و یا در کشور ما مسائل خاص اجتماعی است، مسائلی که منجر به تحمل زندگی و ادامه آن می شود. در حالی که این گونه زندگی کردن هر لحظه آماده رخدادی جدید خواهدبود.
به گفته یکی از آسیب شناسان طلاق عاطفی پدیده ای فراگیر در کشور است، مسأله ای که به دلیل محدودیت های اجتماعی و فرهنگی، مشکلات مالی، اجبار خانواده ها و عو امل دیگری که اجازه جدایی زن و شوهر را نمی دهد، خانواده های زیادی را وادار می کند در شرایطی که زن و مرد از نظر روانی علاقه ای به ادامه زندگی مشترک ندارند، پس از یک دوره طولانی دعوا و کشمکش، از مرحله دشمنی و تنفر عبور کنند و به وضعیت «بی تفاوتی» برسند. به اعتقاد وی بی تفاوتی آخرین مرحله روابط بین زن و شوهر است که در آن اصل «بود و نبود» همسر فرقی برای زوجین نمی کند بلکه مسائل جنبی دیگر زندگی از جمله مسائل مالی و امنیت اجتماعی زن است که احساس نیاز به همسر را شکل می دهد. در چنین شرایطی میزان ناهنجاری ها ی اجتماعی افزایش پیدا می کند موجب به وجود آمدن ارتباطات خارج از چارچوب خانواده می شود. ضمن آن که به گفته اکبری در مرحله طلاق عاطفی اگرچه زوجین در زیر یک سقف زندگی می کنند، ولی به لحاظ عاطفی و اجتماعی جدا هستند و در همین زمان اغلب انحرافات و آسیب های اجتماعی رخ می دهد.روابطی که با گذشت زمان و گذر از این پروسه منجر به متفاوت شدن خواسته ها، نگرش ها و نیازهای زن و مرد و متعاقب آن دور شدن آنها از هم شده است که در چنین شرایطی تنها وجود انگیزه ای خاص می تواند دو نفر را به زندگی در کنار هم وادار کند که معمولاً این انگیزه نیز وجود فرزندان و یا در کشور ما مسائل خاص اجتماعی است، مسائلی که منجر به تحمل زندگی و ادامه آن می شود. در حالی که این گونه زندگی کردن هر لحظه آماده رخدادی جدید خواهدبود. وقتی ازدواجی گسسته شد، احساس همدلی از بین می رود و مفهوم “خود” تغییر می کند. در اینجا طرفین باید درک کنند که دیگر هیچ کدام یک پیوند را تشکیل نمی دهد، زیرا هر یک خود را تنها می بیند و این تنهایی برای هر یک از آنان یک “ضربه” است. آنها نگران پیامدهای عاطفی، مالی، اجتماعی و فرهنگی طلاق هستند و ترجیح می دهند به خاطر فرزندانشان به زندگی مشترک ادامه دهند. به این ترتیب آمار رسمی طلاق در جامعه درصد ناچیزی از تعداد خانواده هایی که در شرایط “طلاق عاطفی”به سر می برند را نشان می دهد.
کارشنا سان معتقدند عوامل مختلف اجتماعی در افزایش میزان طلاق نقش دارد. به اعتقاد آنها به تدریج که زنان از نظر اقتصادی مستقل می شوند آمار طلاق نیز افزایش می یابد. با افزایش سطح درآمدها زنان مجبور به تحمل نارسایی های زندگی مشترک برای تامین مایحتاج اولیه زندگی خود نیستند. معمولا زنان به دلیل بزخوردانفعالی بامسائل ازجمله این موضوع که قادربه طرح ناکامی های خوددرزندگی نیستندمسائل سالیان گذشته رادرخودنگاه می دارندوبدون گفت وگووتلاش برای برطرف شدن خواسته هایی که داشته اند، فاصله گرفتن ودوری گزینی رادرطی زمان انتخاب می کنندکه همین امربه مرورزمان منجربه طلاق عاطفی می شود والبته درچنین شرایطی معمولازنان به دلایل اجتماعی وباعلاقه به سرنوشت فرزندخودبه بیانی باشرایط موجودمی شوندومی سازندوبه زندگی بدون انگیزه وعادی عادت می کنند. امامردان درخارج ازخانه به دنبال همراهی دیگرمی گردندوبامشغولیت های دیگری برای خودبرمی گزینندکه تمام این رخدادهابه نوعی آسیب های دیگری رابه همراه دارد.
محمد اکبری (آسیب شناس اجتماعی)در این باره می گوید: “معمولاً بیشتر ازدواج ها بر پایه عشق و علاقه صورت می گیرد، اما همیشه آینده مطابق با آن چه فکر می کنیم پیش نمی رود و گاهی در زندگی مشترک اتفاقاتی رخ می دهد که باعث می شود به ناگاه تمام تصورات ما فرو بریزد..دراین شرایط، اگردوطرف نتوانندبنابه شرایطی که وجودنداردازهم جداشوندبه ناچارمجبورخواهدشدباسخت ترین شرایط تاپایان عمرزندگی خودراباطلاق عاطفی سپری کند. وی درباره عواقب چنین روندی درزندگی توضیح می دهد. تفاوت های فردی یک اصل مسلم غیرقابل انکاراست که برای اختلاف هامی تواندباگذشت وچشم پوشی برطرف شود. درحالی که اگراین فاصله زیادشودعوارضی متوجه زن ومردوفرزندان می شودوالبته اگربالاخره جدایی رخ دهدبه خصوص درایران بیشترین عوارض جدایی رازن متحمل می شود ، آن هم به دلیل نوع نگاه جامعه به قشرزن، محدودیت های اجتماعی ونوع نگاه مردان به زنان مطلقه که آنهارادروضعیت دشواری قرارمی دهدکه به همین دلیل هم بسیاری اززنان ترجیح می دهند به زندگی مشترک ادامه دهندوباناامنی های روانی واجتماعی بعدازطلاق مواجه نشوند .
فرق طلاق باطلاق خاموش
مونتسکیو درکتاب روح القوانین می نویسد: ( طلاق با،رهاکردن متفاوت است . اولی بارضایت طرفین ازدواج است ، درحالی که دومی یک طرفه وباقهرتوام است . درواقع وقتی زن وشوهرنخواستندباهم زندگی کنندازهم جدا می شوند .شایدفراموش شود ، این گونه طلاق گرفتن های خاموش بی راهه ای برای بعضی ازافرادسوپاپ اطمینان وپل ارتباطی باشد تا بعد از مدتی با فراموش کردن دوران سختی بتوانند باز هم زیر یک سقف با هم و در کنار هم زندگی کنند.روان شناس و استاد دانشگاه این گونه طلاق ها را نوعی قهر موقتی می خواند، وی معتقد است این گونه طلاق ها در جامعه بسیارکم دیده می شود و بیشتر در سنین پایین اتفاق می افتد و معمولا جوانها خیلی سریع تصمیم به جدایی می گیرند و دیگر از اسم مطلقه ، طلاق و هر آنچه مربوط به دوران بعد از طلاق می شود، هراسی ندارند، ولی کسانی که در سنین بالا هستند،آوردن ا سم طلاق را نوعی افت شخصیتی می پندارند و حاضر نمی شوند این نام روی آنها قرار بگیرد. همچنین این گونه طلاق ها مستلزم داشتن شرایط بعد از ان می با شدبه این منظور که کسی که در حال حاضر از وضعیت مالی مناسبی برخوردار نیست نمی تواند بعد از طلاق (این گونه طلاق گرفتن و بهتر است بگوییم قهر کردن ) شرایط زندگی را برای زن و فرزندانشان مهیا کند و از طرفی بافت سنتی فر هنگ ما نیز اجازه این گونه جدایی و از هم زندگی کردن را نمی دهد وهمگان موافقند که سریعتر قضیه فیصله پیدا کند و طرفین از زیر قید هم خلاص شوند.یا شرکا بعد ازمدتی بافراموش کردن دوران ستمی بتوانند بازهم زیر یک سقف باهم ودرکنارهم زندگی کنند .
دکتر (طباور) روان شناس واستاددانشگاه این گونه طلاق ها را،نوعی قهرموقتی می خواند. وی معتقداست “این گونه طلاق هادرجامعه بسیارکم دیده می شود وبیشتردرسنین بالااتفاق می افتد ومعمولاجوان هاخیلی سریع تصمیم به جدایی می گپیرندودیگرازاسم مطلقه طلاق وهرآنچه مربوط به دوران بعدازطلاق می شود، هراسی ندارد” ولی کسانی که درسنین بالاهستندآوردن اسم طلاق رانوعی افت شخصیتی می پندارندوحاضرنمی شونداین نام روی آنها قراربگیرد .
همچنین این گونه طلاق هامستلزم داشتن شرایط بعدازآن می باشد . تااین منظورکه کسی که درحال حاضرازوضعیت مالی مناسبی برخوردارنیست نمی تواندبعدازطلاق (این گونه طلاق گرفتن وبهتراست بگوییم قهرکردن) شرایط زندگی رابرای زن وشوهروفرزندان مهیا کندوازطرفی بافت سنتی وفرهنگ مانیزاجازه این گونه جدایی وازهم زندگی کردن رانمی دهدوهمگان موافقندکه سریعترقضیه فیصله پیداکندوطرفین ازقیدهم خلاص شوندو…) . این روان شناس معتقداست این گونه طلاق گرفتن مختص منطقه ای خاص نمی شودومی توانددرهرجابافراهم شدن شرایط آن اتفاق بیفتد.ولی گفتنی است امکان این گونه طلاق ها درکشورهاشایدنزدیک به صفرباشد .
تعارضهای ناشی از طلاق روانی
صرف نظر از این که کنار آمدن با مشکلات موجود به خاطر این ملاحظات تبدیل به عادتی تحمیلی و گاها ناخوشایند برای والدین میشود؛ اما از هم پاشیدن انگیزه و جایگزین شدن رخوتها و کدورتها به خودی خود طرفین را با توجه به تشکیلات روحی خود با تعرضهای متعدد مواجه میکند. احساس ناکامی از خطرناکترین عواقب طلاق روانی است که ممکن است هر یک از طرفین را به سمت خطرات گوناگون و رفتارهای ضداجتماعی سوق دهد. تاکنون در زمینه عواقب و سوء آثار طلاق روانی (زندگیهایی که ظاهراً ادامه دارند؛ اما در باطن بسیار وخیمتر از جدایی معمولی است)، مطالعات عمیق و آکادمیک در کشور ما صورت نگرفته است؛ در حالی که با مشاهده بافت زندگیهای ایرانی و نوع تحمیلاتی که معمولا از سوی بزرگان خانواده متوجه زوجین جوان است، پی میبریم که در کشور ما این مورد به وفور یافت میشود. تشدید فاصله بین والدین، فرزندان را نیز به سمت تربیتهای مغایر با تربیتهای مقبول جامعه سوق میدهد. اینجاست که میتوان به نقش اساسی تعارض در ساختار این پدیده پی برد.
تغییر گرایشها و اجتناب از یکدیگر
در بیشتر تعارضها و تضادهای حاکم بر زندگیهای بدون تفاهم، به هدفهایی برمیخوریم که در عین حال هم خواستنی هستند و هم نخواستنی! هم مثبتاند، هم منفی! اما این اهداف زمانی خوشایند هستند که فارغ از احساسات و تصمیمات کورکورانه، مطابق میل طرفین و منطبق با شرایط واقعی زندگی باشد؛ لذا اگر هدفی در نظر باشد که خواستنش قیمت گزافی به نام سرگردانی و آشفتگی را در پی داشته باشد، باید از آن به نفع تداوم زندگی صرفنظر کرد. شکلگیری احساسات ناخواسته که پایههای آن بر اهدافی غیر از اهداف اساسی زندگی بنا شده است، باعث فزونی علایم منفی در طرفین میشود. همه این عوامل و عوامل متعدد و ریز دیگر که در ادامه بحث نمیگنجد، در نهایت سبب شکلگیری حالتی از جدایی در زندگی به نام طلاق روانی میشود که اخیرا مورد توجه شدید روانشناسان و روانکاوان و متخصصان اجتماعی غرب بخصوص در کشور کانادا قرار گرفته است.
علل وعوامل طلاق خاموش
یکی از پیچیدهترین سؤالهایی که در باره طلاق خاموش مطرح میشود این است که چرا بسیاری از افراد در آغاز زندگی تفاهم کامل دارند اما پس از چند سال در لاک خود میروند و دیگر کاری به یکدیگر ندارند و یا چه عواملی باعث میشود که کانون یک خانواده به سوی تنهایی و بیتفاوتی سوق داده شود و اثرات منفی اینگونه رفتارها بر فرزندان چیست ؟
بالاترین دلیل ازدواج انگیزه است بدین معنا که اگر زن و مرد تمایلات خود را در نظر نگیرند و تن به ازدواج دهند . سرانجام جز سردی و بیتفاوتی نخواهند دید ازدواجهایی که انگیزه آنان سالم نیست عبارتند از :
۱- گریز از تنهایی بدین معنی که زن یا مرد فقط برای رفع تنهایی تن به ازدواج میدهند .
۲- حرف مردم دیگران از آنان میپرسند چرا ازدواج نمیکنید .
۳- ازدواجهایی که برای مادیات و نیازمالی صورت میگیرد .
۴- ازدواجهایی که برای چشم و همچشمی با فامیل و دوستان صورت گرفته است .
۵- ازدواجهایی که برا غریزه مادیات یا به جای ماندن نسل صورت میگیرد .
۶- ازدواجهای تحمیلی که زیر نفوذ پدر و مادر صورت میگیرد و در آن خواستن نقشی ندارد .
ازدواجی موفق است که زن و مرد به روانشناسی شخصیتی خود آگاه باشند ویژگیهای همسر خود را بدانند و بپذیرند و در آخر این که با شناخت و آگاهی ازدواج کنند .
۷- ازدواج هایی که زن یا مرد برای رهایی از محیط خانواده به آن تن میدهد و…
چهار عامل عمده را علتهای اتفاق نیفتادن جدایی در این خانواده ها می توان ذکر کرد دلایل جدا نشدن زن و شوهر بسیار زیاد است که به چند مورد آن اشاره میکنیم :
۱- طلاق در جوامع سنتی مذموم است بنابر این اکثر خانوادهها تلاش میکنند این اتفاق نیفتدد ولی چون در فرآیند توسعه ، معمولاً سنتها شکسته میشوند بنابراین هرچه جوامع به طرف پیشرفت برود ، قبح طلاق هم از میان میرود .
۲- زن و مرد نیاز به پشتوانه عاطفی دارند به خصوص زنان از این نظر تمایل بیشتری دارند که حامی و پشتیبان عاطفی داشته باشند و چون زن برخلاف مرد انتخاب شونده است درون خود این ترس را دارد که مبادا پس از طلاق تنها بماند ،
3- پس از جدایی از سوی جامعه و برخی افراد مورد بیحرمتی قرار میگیرند و همین عوامل است که زن برای ترس از روبهرو شدن با چنین حوادثی سعی میکند به زندگی ادامه دهد و جدا نشود.
۴- دلیل آخر نیز اهمیت دادن به حرفها و سخنان اطرافیان است زن و مرد هرچه شناختشان نسبت به هم بیشتر باشد به نسخههایی که دیگران میپیچند ، کمتر اهمیت میدهند.
آسیب های نظام خانواده
تزلزل و سستی بنیاد خانواده و کاهش عاطفه و محبت در میان افراد از جمله پیامدهای جامعه متمدن و صنعتی امروز است ، اما از آنجایی که خانواده سنگ بنای اجتماع محسوب می شو د، به دنبال آن پدیده «طلاق» به عنوان مسأله ا ی اجتماعی، مستلزم تبدیل شدن از یک «گرفتاری خصوصی » به مسأله «عام ساخت اجتماعی» است و زمانی به عنوان یک آسیب اجتماعی مطرح می شود که از حد معینی خارج شده و فرا وانی آن غیرمتعارف شود. دکتر دولت آبادی در این زمینه اعتقاد دارد که وقتی پایه زندگی بر اصول درستی استوار و انتظارات فرد از طرف مقابل مشابه نباشد و تفاهمی و جود نداشته باشد، مرزی از تحمل و عدم تحمل ایجاد می شود که پیوند زناشویی را به گسست می کشاند.
به گزارش خبرنگار «زنان» ایسنا، در این میان برخی از کارشناسان سخن از فاجعه طلاق به میان آورده و معتقدند که جامعه جهانی به سوی انفجار خانواده پیش می رود.
۱- ناسازگاری زن وشوهر: دلایل بی شماری داردکه وجه مشترک همه آنهابرآورده نشدن انتظارات است . انتظارات چیست ؟ الگوهای عملی هستندکه هریک ازدوطرف دیگری راموظف به محقق آنها می داندودرصورتی که طرف مقابل آنهارامحقق نسازدآزردگی ونارضایتی ودرنهایت ناسازگاری وجدایی پیش می آید .
۲- نظام اجتماعی وناسازگاری زن وشوهر: انسان اجتماعی درنظام اجتماعی می شودودرواقع رابطه های اجتماعی وهنجارهای اجتماعی فرهنگی رادرونی می کند . اگرفراینداجتماعی ناقص باشدویازن وشوهردردوفرایندکاملامتفاوت اجتماعی شده باشنددرک صحیحی ازوظایف و نقش های طرف مقابل نخواهدداشت ولذاعدم درک صحیح می تواندموجب ناسازگاری شود .
۳- ناسازگاری فرزندان ووالدین: بهرحال والدین به یک نسل وفرزندان به نسل دیگری تعلق دارند وهرنسلی درشرایط اجتماعی وفرهنگی خوداجتماعی می شوندولذاباهم تفاوت دارند. بعضی اوقات این تفاوت ها بیش ازحدباعث ناسازگاری فرزنان می شود .
امروزه درگیری ها، اختلاف های عمیق خانوادگی و طلاق به یک روند و معضل مهم اجتماعی تبدیل شده است و متأسفانه روز به روز شاهد از هم گسیختن خا نوا ده هایی هستیم که در این میان فرز ندان قربانی بی تجر بگی و خودخواهی والدین خود می شوند.
یکی از عوامل ا ختلاف ها و درگیری های خانوادگی در جا معه کنو نی یأس و نا امیدی نسبت به برآورده شد ن انتظارها از طرف مقابل است، چه بسیار وعده و عیدهایی که در اوایل آشنایی رد و بدل شده و پس از ازدواج بسیاری از آنها به دست فراموشی سپرده می شود.
اما باید دانست تا زمانی که ا فر اد نتوانند خود را دوست بدارند به خود احترام بگذارند و احساس آرامش و امنیت درونی کنند، قطعاً نخواهند توانست چنین کاری را برای دیگری انجام دهند.امروزه بسیاری از زن و شوهرها تعارض را به عنوان فرصتی برای برنده شدن و حق به جانب بودن در زندگی می دانند در حالی که تعارض در همه روابط دیده می شود، چون هر شخص با روش خاص و متفاوت اجتماعی شده و پرورش یافته است در نتیجه الگوهای رفتاری خاص خود را پیش روی داشته است. اگر دو طرف نخواهند تعارض های به وجود آمده را در جهت شناخت خود و دیگری استفاده کنند، نه تنها تعارض حل نمی شود بلکه سرانجام به فروپاشی زندگی منجر خواهد شد. جان کاسپیو، روان شناس دانشگاه اوهایو براین باور است: «افرادی که در زندگی روزمره با آنها ارتباط برقرار می کنید نقش مهمی در سلامت روانی شما دارند هر قدر این روابط معنی دارتر باشد تأثیر آن نیز بیشتر خوا هد بود.» بنابر این به دلیل روابط مستقیمی که بین زن و شو هر و فرزند برقرار ا ست تأ ثیرا تی که بر هم می گذا ر ند نیز عمیق تر و و سیع تر است و خانواده ها یی که پیوسته در کشمکش و مشاجره هستند ، کودکان و نوجوانان آنها از نظر سلامت روانی و جسمی در مخاطره خواهند بود.
تحقیقات نشان می دهند: خاطرات درگیری و جدایی والدین هیچ وقت از ذهن و خاطر فرزندان بیرون نمی رود، حتی در سنین بزرگسالی با وجود زندگی عادی به محض یادآوری آن سخت غمگین و افسرده می شوند.
در اکثر خانواده های نا بسامان که ا ختلاف ها به سمت و سو ی بچه ها کشید ه می شو د و محیطی سرد بر خانه حکمفرما ست بچه پیوسته در تشو یش و ا ضطر اب است و هر لحظه منتظر دعوا ی پدر و مادر است که این امر در ذ هن و روان او تأ ثیرمی گذارد و در آینده تأثیرش نما یان گر خواهد شد. از اولین نشانه ها ی منفی در فرزندان طلاق خاموش ، بینشاطی ، افسردگی و بیحرکتی است افت تحصیلی و بی علا قگی به درس خواندن نیز از عوامل سکوت طولانی میان پدر و مادر است ، زیرا چنین فرزند ا نی به بی آ یندگی و تر س از فر د ا کشیده می شو ند باجگیر و رشوهخوا ر ی فرزندانی که پدر و مادر شان در سکوت رفتا ری و گفتا ری به سر می بر ند زیاد است زیر ا آنان میآمو زند با این شیوه و یا ریاکاری کار خود را پیش برند .
چنین والدینی نمیتوانند تربیت یکسان ، منظم و دقیقی روی فرزندان داشته باشند و همین ناهماهنگی باعث کمبود مهر و محبت فرزندان و د ر نهایت لغزش آنان میشود آسیب شناسان اجتماعی ، سردرگمی فرزندان را از عمدهترین مسایل میدانند بدین صورت که فرزند میماند حق را به پدر بدهد یا مادر ؟
باید خاطرنشان کرد چون ساختار عاطفی کودک در سنین چهار، پنج ماهگی شکل می گیرد، چنانچه در خانواده ای پرورش یابد که دایم در درگیری و مشاجره هستند و تبادل عاطفه صورت نمی گیرد، بی شک در رفتار کودک مؤثر خواهد بود.
دوست داشتن و محبت کردن یکی از خصلت های مهم و با اهمیت زندگی بشر است، که از تولد تا یک سالگی شکل می گیرد .برای آموختن دوست داشتن به بچه شرایطی وجود دارد که ذکر آن ضروری است:
۱) شرایط مادر :سلامت جسم، روان، اعتماد به نفس ۲) روابط محبت آمیز و صمیمی بین والدین ۳) محیط امن، آرام و گرم خانه ۴)سلامت بچه ۵) انتقال دوست داشتن از طریق لمس بچه از روی آرامش و امنیت توسط پدر و مادر که متأسفانه در خانواده های نابسامان چنین شرایطی فراهم نمی شود و بچه در محیطی ناآرام و بی عاطفه بزرگ می شود. کودکانی که در معرض خشونت و درگیری والدین خود هستند بیش از همه در روابط صمیمانه خود قربانی می شوند چون پیوسته در حال فرار از محیط خانه هستند و بیش از همه به دوستان و افراد دیگر اعتماد می کنند و از سوی دیگر چون به طور مکرر رفتار پرخاشگرانه و فاقد آرامش را می بینند به میزان شخصی الگوهای مشابه با والدین خود را کسب می کنند. روان شناسان معتقدند فرزندان طلاق پس از جدایی والدین، محیط خانه را از دست رفته می بینند، به ویژه فرزندانی که فقر مادی، فقر فرهنگی و عدم تمکن کافی برای گذران زندگی روزمره دارند آینده ای مبهم و نا مطمئن داشته و این فرزندان پیوسته نسبت به یکی از والدین احساس بیزاری و کینه شدیدی در دل دارند.
از جمله علایم و آثاری که در بحبوحه کشمکش و درگیری والدین در فرزندان دیده می شود: ۱) ترس ۲) گیجی ۳) عدم امنیت ۴) اضطراب ۵) بهت زدگی ۴) خشم و خشونت و ..می باشد. به خصوص فرزندانی که والدین آنان پس از جدایی نیز به کشمکش و بدگویی از هم می پردازند، پیشرفت و سلامتی روانی فرزندشان با خطر بیشتری روبه رو است. گرچه تأثیر منفی جدایی برحسب سن و جنس و سایر شرایط زندگی فرزندان متفاوت است اما این گونه فرزندان ممکن است دچار گذشته گرایی، پرخاشگری، افسردگی، احساس گناه، سرزنش کردن یک یا هر دو والدین، افت تحصیلی و … شوند.
از سوی دیگر بسیاری از فرزندانی که الگوی مناسبی برای شکل دهی به هویت خود ندارند در زندگی آینده دچار عدم ثبات، ضعف و عدم اعتماد به نفس خواهند بود.
یکی دیگر از مشکلاتی که پس از جدایی والدین گریبانگیر فرزند ان می شود ازدواج مجدد والدین آنها است که تأثیر مخربی برآنان می گذارد: به طوری که فرزندان همسر پدر یا مادر را به چشم یک مزاحم و دشمن نگریسته و گاه دیده می شود همسر پدر یا مادر نیز فرزند خوانده خود را به چشم یک رقیب نگریسته و مشکلات عدیده ای از این حیث برای فرزندان طلاق به وجود آید.
عبدالصمد خرمشاهی، حقوقدان و وکیل با اشاره به این نکته که دو نوع طلاق وجود دارد یکی طلاق عاطفی و دیگر ی طلاق رسمی می گوید: هر دو طلاق تأثیر بدی بر ذهن و روح کودک می گذارد. اما تأثیر طلاق عاطفی (عدم تفاهم بین زن و شوهر و بی تفاوت بودن نسبت به هم) در خانواده بیشتر است. انواع مشکلات خانوا دگی و عدم تجانس و تفا هم والدین که هریک دیگری را مسئول ناکامی خود می داند خانه را مبدل به محیطی ناآرام می کند. از جمله تأثیراتی که دو طلاق بر کودک و نوجو ا ن می گذ ار د: گرایش آنان به سمت و سوی بزهکا ر ی، جرم و جنایت ا ست به خصوص خانواده هایی که حمایت لازم را از فرزند خود به عمل نمی آورند. و ی خا طر نشان می کند: «بعید به نظر می رسد در خانواده ای که امنیت، آرامش، صمیمیت و عدم مشکلات ا قتصادی، فرهنگی و عاطفی وجود دارد فرز ندی بزهکار و عصیانگر وجود داشته باشد. انواع مشکلات خانوادگی و عدم تجانس و تفاهم والدین که هریک دیگری را مسئول ناکامی خود می داند خانه را مبدل به محیطی ناآرام می کند.
در خانواده متزلزل، مشکلات و مسائل جزیی به آسانی به جدل و بحران تبدیل میشود، امید به زندگی و فردای روشن و سازنده کاهش مییابد، انتقادهای غیرمنصفانه و رفتا